انگشت های به حرف نیامده
آمده
بندهای بی بند و بار که می شکنند
و دوباره به حالت اولشان برمی گردند
جان سختان این کره ی خاکی
زمین شکنان
آسمان دران
آه چه کسی ریختن این همه خون را گردن خواهد گرفت
کدام جان سختی؟!
سنگیم
می شکنیم
دست را
شیشه را
حرمت را
زمان را
و پرتاب ها
و شکست ها
درست از همان لحظه شروع شد
که به کرات دیگر به پرواز درآمدیم
و با بند بند دستانمان خاک و زمین بیشتری خواستیم
آنگونه که قانون های جدیدی کشف شد
و ابداع با انگشتانمان به جنونمان کشاند
تا خودمان را کاشف خود دانستیم
و نام خدا را
بی آنکه در شروع نامه هایمان بیاوریم
با سر و صدای تق تق انگشت خواباندیم
و اینگونه
جان سخت بر مسند تکیه زد!
اسكاج...برچسب : نویسنده : rohname بازدید : 194